دلم برات تنگ شده, عجیب و زیاد, دوست دارم زنگ بزنم و باهات حرف بزنم, مثل روزهای مترو, همون وقتایی که دوتایی از دانشگاه برمیگشتیم , تو از مترو پیاده میشدی تا نزدیکی خونه ما اومدی و دوباره برمیگشتی, یادته چقد حرف میزدیم؟ احتیاج دارم باهات حرف بزنم, بی پروا, درست مثل همونروزا .

گفتی مریم تو رفیق منی, میدونی آدم با رفیقش ازدواج کنه یعنی چی؟

گفتی عشق روزهای بیست سالگی.

آهای عشق روزهای بیست سالگی, همسر پرمشغله سی ساله امروزم, باهات حرف دارم, میشه مثل همون روزها نشست و باهات حرف زد؟ ثابت کردی که میشه ولی دل من چی؟ دل منی که امروز بیشتر از ده سال پیش عاشقته میتونه تمام بار غمش رو روی شونه های تو بزاره؟

 بزار برات بگم, امروز نیروی جدید گفت از من و سحر ناراحته همونی که هر چی فرآیندها رو براش توضیح میدم یاد نمیگیره, همونکه راهش خیلی دوره, بابا نداره و یکدفعه وسط ناهار میزنه زیر گریه, گفت ناراحت شده تو جمع بهش گفتیم بی دقت, آخه انگار قبل من سحر هم بهش گفته بود, از زنت ناامید نشیا یکمم تند گفتم, سحر پیام داد که مریم من وظیفه داشتم که دو ماه آموزش بدم اینبار برای آخرین بار همه چیز رو توضیح میدم پیام داد باهاش اتمام حجت میکنم, من جواب داده بودم که راهش دوره و شرایطش پیچیده اس باید درکش کنیم, 

پس چرا درکش نکردم؟ سحر گفت خب ما هم مشکل داریم همه دارند, من فکر کردم به مشکلات خودم و سحر,  من تو ذهنم دنبال طرح جدید آبرنگ بودمو سحر هم که تازه تازه داره عشق رو تجربه میکنه و اینروزها رو ابراست, ما چه میفهمیم از دغدغه های دختری که پدرش رو از دست داده و تو  بیست و شش سالگی یهو شده سرپرست خانواده؟

خیلی ناامیدت کردم نه؟ اگه پیشم بودی یه چیزی میگفتی که آروم شم که از این ناامیدی مطلقی که از خودم دارم دربیام یه چیزی شبیه اینکه جبران میکنم.

سطحی شدم, اگه پیشم بودی سرم رو تو سینه ات میگرفتی و میگفتی چرت و پرت نگو بچه, ولی شدم باورش که راحت نیس ولی شدم, شدم که امروز نشستم رو پل بازدید و به سحر و مریم گفتم که فلان دختر تو فلان جلسه رسمی وقتی در مورد علایق صحبت میشده از س. ک.س گروهی به عنوان فعالیت مورد علاقش اسم برده , سطحی شدم که تعریف کردم وگرنه به من چه ربطی داشت؟

میدونی از خودم ناامیدم و چه بده که آدمی که امید یه مردی مثل تو هست از خودش ناامید باشه, همسر تو بودن, همسر مرد اهل مطالعه و کتابخونی مثل تو بودن که امکان نداره وارد حاشیه بشه مسئولیت منو زیاد میکنه و خدا نکنه که آدم از خودش ناامید بشه.

از کجا رسیدم به کجا؟ داشتم از نیروی جدید میگفتم, عصری قبل اومدن سه تایی نشستیم دور یه میز ما از نیروی جدید عذرخواهی کردیمو بهش گفتیم اگه بخاطر مشکلاتش تمرکز نداره بهمون بگه که اون لحظه آموزش ندیم,

حس بهتری پیدا کردم؟ اصلا, گفته بودم شرایطت رو درک میکنم, منی که بابام بهترین وسایل موجود در بازار رو برای جهیزیه ام خریده, با مردی وصلت کردم که به هیچ نیازم نه نمیگه و الان که دارم تایپ میکنم دستام بوی نارنگی میده چه میفهمم از غم تو دختر.

گفتم درکت میکنم کمک خواستی بگو, دوست داشتی درد و دل کنی بگو, مرخصی احتیاج داشتی بگو.

دلم برات تنگ شده بیا تا فلاسک چای رو برداریم بریم توی یکی از همین پارکای پشت بلوک بشینیم و من همه اینا رو برات تعریف کنم, بیا تا بتونم کنار تو خودم رو ببخشم.

بیا, من کنار تو انسان بهتری ام.

.

 

 

نمیخوام مثل یه پرنده توی یک قفس بمیرم...

من دارم تو آدمکها میمیرم, تو برام از پریا قصه میگی؟

دکامرون, داستانِ سومِ شبِ چهارم...

تو ,رو ,سحر ,مثل ,حرف ,میکنم ,باهات حرف ,پیام داد ,سحر هم ,میکنه و ,اگه پیشم

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

باران زده دانلود فیلم جدید موزیک بروز اکسیر دانلود رایگان ایران آموزش خصوصی شنا داستان نویسی (نجوای درون) شهروز براری صیقلانی رهنمودهای ازدواج و همسریابی آگاهانه fdf